یکشنبه 10 فروردین 1393 | 09:46
روایتی از حضور اصغر وصالی و شهید چمران در پاوه
قلب ایران در پاوه می تپد
قلب ایران در پاوه می تپد
چند ماه پس از آزادی پاوه مردی به نام ناصر کاظمی فرماندار شهر شد. مهربانی او باعث شده بود مردم کاک ناصر صدایش کنند.

پاوه اولین شهر کرمانشاه بود که سپاه در آن تشکیل شد و بیشتر پاسداران در این منطقه حضور داشتند. خانه پاسداران، قلب مقاومت در روزهای محاصره بود. با شهید شدن فرمانده تنها مقر نظامی شهرشهید چمران جوانی کرمانشاهی به نام آیت شعبانی را فرمانده آنجا کرد. یاران آیت و ژاندارم‌ها مانع از سقوط پاسگاه شدند.

انفجار بزرگ

۲۰مرداد سال ۵۸ گروه‌های ضد انقلاب در روستای قوری قلعه جمع شدند و قطعنامه دادند که باید شورای شهرستان پاوه تشکیل شود و پاسدار غیر بومی در منطقه نباشد و به کردستان خودمختاری دهند. مردم در شهر تظاهرات کردند و در فرمانداری متحصن شدند، می‌خواستند برای تامین امنیتشان نیروی کمکی بیاید. چند روز بعد ۶۰ پاسدار به فرماندهی اصغر وصالی به پاوه رفتند.

نیروهای ضد انقلاب با گرایش‌های مختلف خودشان را به قوری قلعه رساندند در شب ۲۳ مرداد سال ۵۸ به پاوه حمله کردند. پاسگاه ژاندارمری پاوه به فرماندهی ستوان یوسفی تنها قرارگاه نظامی شهر بود. گروه اصغر وصالی که به خاطر دستمال‌های قرمز دور گردنشان به دستمال سرخ‌ها مشهور بودند و برخی پاسداران محلی در خانه‌ها استقرار یافتند. ملاقادر قادری روحانی محبوب مدرسه قرآن پاوه در آن روز‌ها هم بین مدافعان بوند.

چمران در پاوه

چمران و همراهانش به نمایندگی از دولت، خود را به پاوه رساندند. اول به پاسگاه رفت و بعد زیر رگبار گلوله‌ها خودش را به خانه پاسداران می‌رساند و آخرین خبرهای منطقه را از اصغر وصالی می‌گرفت.

بیمارستان در آتش

گروهک‌های ضد انقلاب به شهر نزدیک شده بودند و بیمارستان را زیر آتش داشتند. یکی از پرستار‌ها تعریف می‌کرد: تیراندازی‌ها که شدید شد جز دو نفر که سوختگی داشتند بقیه از مجروحان درگیری‌ها بودند و بیمار دیگری در بیمارستان نمانده بود به خاطر تیراندازی‌های زیاد مجروحان را از تخت‌ها پایین آوردیم و کف بیمارستان خواباندیم تا در امان باشند.

صبح روز ۲۵ مردادضد انقلاب‌ها به بیمارستان نزدیک شده بودند. پاسدار‌ها پرستاران را به عقب می‌فرستادند.‌‌ همان روز هواپیمای فانتومی که برای شناسایی و کمک رفته بود چهار کیلومتری شهر پاوه به کوه برخورد کرد و هر دو خلبانش شهید شدند. هلیکوپ‌تر ۲۱۴ که مجروحان را حمل می‌کرد به تهران رفت. موقع بلند شدن از زمین دچار سانحه شد و تمام مجروحان و خدمه‌اش شهید شدند. حلقه محاصره بیمارستان تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شد. دشمن خیلی به بیمارستان نزدیک شده بود.

بچه‌ها چند روز بدون غذا مقاومت کرده بودند. گفتیم از بیمارستان بیرون می‌رویم تا اگر شهید شدیم دست دشمن نیوفتیم. چند نفری نتوانستند به عقب برگردند. بیمارستان که دست ضد انقلاب افتاد مجروحان را تیرباران کردند و بعد بدن‌های بی‌جانشان را سربریدند. خبری از نیروهای کمکی نبود. چمران و اصغر وصالی زیر رگبار گلوله خودشان را به پاسگاه رساندند. ستوان یوسفی فرمانده پاسگاه تیر خورده بود چمران از فرمانده خواست در انبار مهمات را باز کند تا مدافعان شهر هرچه لازم دارند بردارند. چمران داوطلبی خواست تا او را جانشین ستوان یوسفی کند. آیت شعبانی جوانی از کرمانشاه داوطلب شد.

نیروهای وصالی خسته و بی‌روحیه بودند. بچه‌ها را جمع کرد و تک تکشان را بوسید. از دوستانشان که رفته بودند گفت، و بعد ازامام حسین (ع) و عاشورا گفت. شما لباس سپاه به تن کردید که افتخارتان بود کفنتان باشد. چه بهتر که اینجا خونی شود. هرکس بخواهد می‌تواند لباس کردی بپوشد و برود، همه ماندند.

گروه‌های ضد انقلابی پاسگاه را محاصره کردند نیرو‌هایشان پشت دیواره‌های پاسگاه بودند اما جرات نداشتند به داخل بروند. از پنجره با ژاندارم‌ها صحبت می‌کردند. می‌گفتند ما با شما کاری نداریم. اسلحه‌تان را تحویل دهید و سلامت بروید. ما فقط می‌خواهیم سر پاسدار‌ها را ببریم. شعبانی ژاندارم‌ها را جمع کرد و گفت: ما آماده شهادتیم و تا آخرین قطره خون می‌جنگیم ولی به هیچ وجه نمی‌خواهیم شما به خاطر ما به خطر ما به خطر بیوفتید شما می‌توانید بروید.

ژاندارم‌ها گفتند ما دوست داریم در رکاب کسانی چون شما شهید شویم. شب ۲۶ صدای مسلسل‌ها و غرش خمپاره‌ها قطع نمی‌شد نیروهای دشمن مثل سیل جلو می‌آمدند. عادت کرده بودند خانه‌های شهر را غارت کنند. بین مهاجمان و صاحبان خانه‌ها درگیری به وجود می‌آمد. شیون زن‌ها وبچه‌ها به گوش می‌رسید. موج آتش سوزی لحظه به لحظه به خانه پاسداران نزدیک می‌شد.

نبرد بلندگو‌ها

بلندگوهای ضد انقلاب به مردم می‌گفتند: حزب گفته است هرکس به ما بپیوندد کاری به او نداریم فقط پاسدار‌ها و چمراه را تحویل دهید تا سرشان را ببریم ماهم بلندگوهای خانه پاسداران را روشن کردیم تا با مردم حرف بزنیم. گفتیم: از ضد انقلاب نترسید، نیروهای کمکی در راهند. مردم ازپاسدار‌ها جز خوبی ندیده بودند و پاسدار‌ها را انتخاب کردند. مردم از خانه‌های بیرون آمدند و به سمت خانه پاسدار‌ها حرکت کردند. حیاط و بام خانه پر از جمعیت شده بود. خانم‌ها هم به جمعیت پیوستند تا با ضد انقلابیون بجنگند.

قلب ایران در پاوه می‌تپد

رزمندگان کم تعداد پاوه بیش از رسیدن نیروهای کمکی بسیاری ازموقیعت‌های ضد انقلاب را کشف کردند. وقتی نیروهای کمکی رسیدند، مدافعان پاوه را پاکسازی کرده بودند و ضد انقلابیون شکست خورده بود. پاوه شبی به یاد ماندنی را تجریه کرد پاوه ایران کوچکی شده بود که قلب تمام ایرانی‌ها در آن می‌تپید. مردم از همه جای ایران خودشان را به پاوه رسانده بودند و تا صبح در کوچه و خیابان‌های پاوه شادمانی می‌کردند و شعار می‌دادند.

کاک ناصر

چند ماه پس از آزادی پاوه مردی به نام ناصر کاظمی فرماندار شهر شد. کاظمی می‌گفت: تکلیف دشمن که معلوم است اما حساب مردم جداست. همه از او یاد گرفته بودند در کنار قدرت می‌توان مهربان بود. در پاوه کاظمی، کاک ناصر مردم شده بود.
پریسا صمدی

منبع: دفاع مقدس

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.