چهارشنبه 9 اسفند 1402 | 15:16
همسر شهید ایوب ‌بلندی: قهر با انتخابات،‌ بیگانگان را گستاخ می‌‌کند
همسرشهید ایوب ‌بلندی گفت: عزیزان ما به جبهه رفتند، جانباز و شهید شدند تا انقلاب اسلامی بماند. نگذاریم این اهداف و آرمان‌های انقلاب اسلامی آسیب ببیند. اگر ما دلخوری و مشکلی داریم، با اهمیت ندادن هیچ مشکلی حل نمی‌شود؛ جز اینکه بیگانگان گستاخ شوند.

به گزارش "پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت" به نقل از فارس، همسر شهید ایوب بلندی در گفت‌وگو با فارس ضمن دعوت از مردم برای حضور در انتخابات اظهار داشت: همان‌طور که مردم کشورمان همیشه در صحنه بودند و از جان و مالشان برای حفظ جمهوری اسلامی دریغ نکردند، امروز هم در انتخابات حضور داشته باشند.وی ادامه داد: عزیزان ما به جبهه رفتند، جانباز و شهید شدند تا انقلاب اسلامی بماند. نگذاریم این اهداف و آرمان‌های انقلاب اسلامی آسیب ببیند. اگر ما دلخوری و مشکلی داریم، با درجا زدن و اهمیت ندادن هیچ مشکلی حل نمی‌شود. جز اینکه پای بیگانگان و دیگران وسط کشیده شود و بیگانگان گستاخ شوند. غیاثوند افزود: انتخابات مانند لباسی برای مملکت‌مان است؛ مردم باید خودشان برای کشورمان این لباس را بدوزند. اگر بیگانه بخواهد برای کشورمان لباسی بدوزد، اندازه نمی‌دوزد و باید آن را کنار گذاشت. وی بیان کرد: حافظه تاریخ به ما می‌گوید که هر وقت مردم جا خالی کردند، دیگرانی بودند که فهمیدند کجا را نشانه بگیرند. پس نگذاریم این اتفاق تکرار شود. بنا به فرموده رهبر معظم انقلاب نباید میدان را خالی کرد. ما باید گره‌های کور مملکت‌مان را خودمان باز کنیم و ان‌شاءالله مسئولانی که حرف مردم را شنیده‌اند و فهمیده‌اند مردم گلایه‌هایی دارند، رسیدگی بیشتری کنند.

شهید «ایوب بلندی» از جانبازان دوران دفاع مقدس با ۷۰ درصد جانبازی عصاره‌ای از جراحات و درد‌ها بود. همسر او «شهلا غیاثوند» زمانی او را به همسری خود انتخاب کرد که کم کم آثار جراحت‌ها خود را بروز می‌دادند. در بخشی از خاطرات همسر شهید ایوب بلندی آمده است: «اوایل توی ظرف یکبار مصرف غذا می‌خوردیم. صدای خوردن قاشق و بشقاب به هم باعث می‌شد حمله‌ی عصبی سراغش بیاید. موج که می‌گرفتش، مرد‌های خانه و همسایه را خبر می‌کردم. آن‌ها می‌آمدند و دست و پای ایوب را می‌گرفتند. رعشه می‌افتاد به بدنش. بلندش می‌کرد و محکم می‌کوبیدش به زمین. دستم را می‌کردم توی دهانش تا زبانش را گاز نگیرد. عضلاتش طوری سفت می‌شد که حتی مرد‌ها هم نمی‌توانستند انگشتهایش را از هم باز کنند. لرزشش که تمام می‌شد، شل و بی حال روی زمین می‌افتاد. انگشت‌های خونینم را از بین دندانهایش بیرون می‌آوردم.»

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.